خدا شناسی
اسماء و صفات خدا در قرآن
الكافى
اسم «كافى» در قرآن يك بار آمده و در همان مورد وصف خدا قرار گرفته است،چنانكه مىفرمايد:
اليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه و من يضلل الله فما له منهاد(زمر، 36).
آيا خدا (درنگهدارى) بندهاش كافى نيست، تو را از غير خدا مىترسانند، هر كس راخدا گمراه كند، هيچ راهنمائى براى او نيست.
كفايت در زبان فارسى معادل با لفظ «بس» در زبان فارسى است و مفاد آن اين است كهنياز به چيز ديگر نيست و آيات قرآن نيز بر اين معنى گواهى مىدهند، چنانكهمىفرمايد:
...و كفى بربك هاديا و نصيرا(فرقان، آيه 31).
بس است كه پروردگارت هدايت كننده و يارى دهنده است.
و در آيه ديگر مىفرمايد: `
...فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم(بقره، آيه 137).
خداوند در دفع شر آنان ترا كافى است او شنونده و دانا است.
نمايش اين اسم در زندگى بشر اين است كه نسبتبه افراد نيازمند در حد امكان كمككرده و نياز آنها را رفع كند و از اين طريق مظهر اسم «كافى» باشد.
الكبير
اسم «كبير» در قرآن به طور مرفوع و منصوب 36 بار آمده و در 6 مورد وصف خدا قرارگرفته، و گاهى با اسم «متعال» و احيانا با اسم «العلىغ» همراه مىباشد، چنانكهمىفرمايد:
1 - عالم الغيب والشهادة الكبير المتعال(رعد، 9). آگاه از غيب و شهادت، بزرگ وبرتر.
2 - ...و ان الله هو العلي الكبير(حج، 62). خدا همان برتر و بزرگ است. (1) `
«كبير» در مقابل صغير است و گاهى بخش عمده يك پديده را «كبر» مىنامند چنانكهمىفرمايد: ... والذي تولى كبره(نور، 11): آن كس كه معظم اين پديده را متصدى بودهاست.
«راغب» مىگويد: كبير و صغير از اسمهاى متضايف مىباشند و به هنگام مقايسه دوچيز با يكديگر به كار مىروند، و كوچكى و بزرگى گاهى در حجم و گاهى در عدد بكارمىرود. ولى سپس در باره امور غير محسوس كه از منزلت و فعتبرخوردارند به كار رفتهاست.
از اين كه لفظ «كبير» همراه با «متعال» و «على» وارد شده، حاكى از آن است كهمقصود از بزرگى مساله حجم و تعداد نيست، بلكه مقصود بزرگى از نظر منزلت و كمالوجودى است. و به خاطر همين رفعت منزلت است كه خدا داورى را به خود اختصاص داده وعلت آن را «على» و «كبير» بودن خود مىداند چنان كه مىفرمايد:
... و ان يشرك به تؤمنوا فالحكم لله العلي الكبير(غافر، آيه 12).
اگر به او شرك ورزند ايمان مىآوريد، حكم از آن خدائى است كه برتر و بزرگاست.
الكريم
اسم «كريم» در قرآن 26 بار آمده و در سه مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنانكهمىفرمايد:
1 - فتعالى الله الملك الحق لا اله الا هو رب العرش الكريم(مؤمنون، 116).
پس بلند مرتبه استخدا، فرمانرواى حق، خدائى جز او نيست صاحب عرش و بزرگواراست.
2 - ... و من كفر فان ربي غني كريم(نمل، 40): اگر كسى كفر ورزد، (ضررى به خدانمىرساند) پروردگار من بىنياز و بزرگوار است.
«ابن فارس» مىگويد: كريم حاكى از شرافت در ذات يا در صفات است. گاهى مىگويند: مرد كريم، اسب كريم، و كرامت در اخلاق اين است كه از گناه كسى درگذرد. «ابن قتيبه» مىگويد: كريم كسى است كه از گناه كسى صرفنظر كند. و اگر خدا را كريم مىناميم بهخاطر اين است كه گناه بندگانش را ناديده مىگيرد.
«راغب» مىگويد: هرگاه خدا را به اسم كريم توصيف كنيم كنايه از نيكى و احسانآشكار او است و هرگاه انسان را با آن توصيف كنيم كنايه از خوى و كردار نيك اواست.
ظاهر اين است كه كريم يك معنا بيش ندارد و آن «شرافت» اعم از ذات يا صفات است. و اگر در نيكوكارى وجود و احسان بكار مىرود، به خاطر اين است كه از مظاهر كرامت درفعل است. و همچنين گذشت از دشمن به هنگام قدرت از آثار همين نوع كرامت است.
آرى گاهى در قرآن كافر به كريم توصيف شده است ولى آن از باب بكار بردن لفظ درمعنى ضد آن براى مبالغه در معنى مورد نظر مىباشد. چنانكه مىفرمايد:
ذق انك انت العزيز الكريم(دخان، 49): بچش عذاب را چون كه تو همان انسان نيرومندو بزرگوارى، (مقصود اين است كه تو در دنيا خود را نيرومند و شريف مىپنداشتى) ولىاينك معلوم شد كه تو ذليل و زبونى.
حرف لام
اللطيف
اسم «لطيف» در قرآن هفتبار آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته است، گاهىتنها با اسم «خبير» و احيانا با دو اسم «عليم» و «حكيم» همراه آمده است،مانند:
1 - لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير(انعام، 103) : ديدگان او را درك نمىكنند ولى او ديدگان را درك مىكند و او باريكبين و آگاهاست.
2 - ... ان ربي لطيف لما يشاء انه هو العليم الحكيم(يوسف، 100) : پروردگار من درانجام آنچه بخواهد دقيق است. او است دانا و فرزانه.
3 - الم تر ان الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرة ان الله لطيف خبير(حج، 63) :نمىبينى كه خدا از آسمان آب فرو مىفرستد و روى زمين سرسبز مىشود خداى مندقيق و آگاه است.
4 - يا بني انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن في صخرة او في السموات اوفيالارض يات بها الله ان الله لطيف خبير( لقمان، 16) : اى فرزند من اگر خطيئهاىبه اندازه سنگينى دانه خردل باشد، و در دل سنگ بزرگ يا آسمانها يا زمين قرار گيرد (بر خدا مخفى نمىماند) آن را مىآورد. خداوند دقيق و آگاه است.
5 - الله لطيف بعباده يرزق من يشاء و هو القوي العزيز(شورى، 19): خداوند بهبندگان خود مهربان است هركس را بخواهد روزى مىدهد، و او توانا و قدرتمند است.
6 - الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير(ملك، 14) : آيا آن كس كه آفريده است، (به مخلوق خود) علم ندارد، درحالى كه او دقيق و آگاه است.
7 - واذكرن ما يتلى في بيوتكن من آيات الله و الحكمة ان الله كان لطيفاخبيرا(احزاب، 34) : آنچه در خانههاى خود از آيات خدا و حكمت تلاوت مىشود، يادآوريد، خداوند دقيق و آگاه است.
اينها آياتى است كه در آنها اسم «لطيف» به عنوان وصف خدا آمده است. اكنون بايدمعنى آن را به دست آوريم.
«ابن فارس» مىگويد: اين لفظ دو معنى بيش ندارد، يكى حاكى از «رفق» و «مهربانى» و ديگرى حاكى از «ريزى و باريكى» است.
توضيح آنچه كه در «المنجد» آمده، اين است: هرگاه اين لفظ از باب (نصر ينصر) گرفته شود با حرف جرى مانند ب و لام، متعدى، و به معنى رافت و مهربانى خواهد بودچنانكه مىگويند : (لطف يلطف بفلان و لفلان رفق به). ولى هرگاه از باب (شرف يشرف) باشد، نيازى به مفعول نداشته و به معناى دقت و ظرافتخواهد بود.
هدف از توصيف خدا در آيات ياد شده به اين اسم يكى از دو مطلب است:
يا بيان دقت و ظرافت كنايه از برترى از انديشه انسان، و يا محبت و مهربانى است،اينك چهار مورد را يادآور مىشويم:
1 - ذات اقدس الهى «لطيف» و نامحسوس است از اين جهت ديده نمىشود و لذا خدا درتعليل نامرئى بودن خود از كلمه «لطيف» به عنوان علت استفاده كرده مىفرمايد: لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير و در حقيقت علت جمله نخست و صف «لطيف» و علت جمله دوم اسم «خبير» است.
2 - آگاهى از پوشيده و پنهانها و آيه سوره لقمان ناظر به همين معناست: يا بنيانها ان تك مثقال حبة من خردل ... ان الله لطيف خبير.
3 - لطيف در تدبير چنان كه آيه سوره يوسف ناظر به همين معنا است چون پس از بيانسرگذشتيوسف كه از دل چاه او را به تخت فرمانروائى رساند، چنين مىفرمايد: ان ربيلطيف لما يشاء يعنى كارش را آنچنان با دقت و ظرافت صورت مىدهد كه فراتر از انديشهو خرد انسان است.
4 - بيان رافت و مهربانى خدا و لفظ لطيف در آيه شورى ناظر به همين معنا است،چنانكه مىفرمايد:ان الله لطيف بعباده يرزق من يشاء.
با توجه به اين كه كلمه لطيف يكى از اهداف چهارگانه را در اين آيات تعقيب مىكندمىتوان گفت همه اين معانى جلوههاى يكى از دو معنائى است كه ابن فارس بيان كرد.
سه مورد نخست را بايد از شاخههاى لطيف به معنى دقيق گرفت و در حقيقت لازمه دقيقبودن ذات نامرئى بودن و آگاهى از پنهانها و تدبير فراتر از حس و خيال و خردمىباشد.
ولى مورد چهارم مربوط به معنى دوم است كه همان رفق مىباشد.
اصولا معارف و مسائل عقلى فراتر از آن است كه الفاظ محدود براى تبيين آن كافى ورسا باشد، از اين جهت وحى الهى از استعاره و كنايه كمك مىگيرد و اگر به صورت علمىمىگفتخدامجرد از ماده و فراتر از حس است در عين صحتيك بحث فلسفى مىشد، درحالىكه وحى به زبان ديگر سخن مىگويد از اين جهتبراى رساندن تجرد ذات از ماده از لفظلطيفكه در اصطلاح ما معادل با ظريف است، كمك مىگيرد و مىرساند كه او فراتر ازديدگان ماست.
همچنين براى بيان آگاهى از پنهانها، بهترين راه اين است كه لطيف و دقيق بودنذات را گواه بر نفوذ او در گستره هستى بگيرد، زيرا شئ دقيق مىتواند نافذ باشد ازاين جهت علمش گسترده و فراگير است.
المؤمن
اسم «مؤمن» در قرآن 22 بار آمده و در يك بار وصف خدا قرار گرفته است چنانكهمىفرمايد: هو الله الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن السلامالمؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون(حشر، 23): خدا كسى استكه خدائى جز او نيست (او) فرمانروا، منزه از شرك پاكيزه از عيب، ايمنىبخش، نگهبان،قدرتمند، خودمختار، بزرگوار، منزه استخدا از آنچه كه براى او شريك قرار مىدهند.
ابن فارس مىگويد: ماده اين اسم دو معنى نزديك به هم دارد، يكى امانت در مقابلخيانت، ديگرى تصديق و پذيرش، و قرآن ماده اين اسم را در هر دو مورد بهكار بردهاست، چنانكه از زبان فرزندان «يعقوب»عليه السلام نقل مىكند كه آنها پس از بازگشتاز صحرا و آوردن خبر مرگ يوسف، به پدر چنين گفتند: ... و ما انتبمؤمنلنا...(يوسف،17) : تو هرگز ما را تصديق نخواهى كرد.
و باز مىفرمايد: ... و آمنهم من خوف(قريش، 4): قريش را از خوف ايمنى بخشيد.
گاهى گفته مىشود مىتوان هر دو معنا را به يك معنا باز گرداند زيرا گوينده ازآن ترس دارد كه مخاطب سخن او را تكذيب كند آنگاه كه او را تصديق كرد اين ترس از اوبرداشته مىشود.
و در هر حال هدف از توصيف خدا به اين اسم، ايمنىبخشى او است، يعنى به بندگانخود امان از عذاب در دنيا را حتشرائطى داده است، و برخى از آيات بر اين معنا دلالتدارد.
ان الذين سبقت منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ; لا يسمعون حسيسها و هم في مااشتهتانفسهم خالدون ; لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقيهم الملائكة هذا يومكم الذي كنتمتوعدون(انبياء، آيه 101 - 103): آنان كه از قبل، مشمول وعده نيكوى ما شدهاند، آنهااز دوزخ دور مىباشند، صداى دوزخ را نمىشنوند و آنان در نعمتهاى مورد ميل و علاقهخود جاودانهاند، خوف بزرگ روز قيامت، آنها را اندوهگين نمىسازد فرشتگان بهاستقبال آنها آمده مىگويند اين همان روزى است كه به شما وعده داده شده است.
و نيز مىفرمايد: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكةالا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التي كنتم توعدون(فصلت، 30):
آنان كه گفتند پرورگار ما خدا است آنگاه استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان فرودمىآيند (ومىگويند) مترسيد، اندوهگين مباشيد، بشارت باد شما را به بهشتى كه به آنوعده داده مىشديد.
اما نمايش اين اسم در زندگى انسان اين است كه به عنوان فرد مسلمان ديگران از شرزبان و دست او در امان باشند، و پيامبر گرامى فرموده است: «المسلم من سلم المسلمونمن يده و لسانه» :مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
و در روايت ديگر آمده است آن كس كه به خدا و روز رستاخيز ايمان دارد، همسايه خودرا از شر خود ايمن سازد.
ولى اگر مؤمن را به معنى پذيرنده بگيريم، نمايش آن در زندگى بشر اين است كه بهخدا و كتب آسمانى و پيامبران الهى ايمان آورد.
پىنوشت:
1) آيات ديگر عبارتند از: نساء، آيه 34 - لقمان، آيه 30 - سبا، آيه 32- غافر،آيه 12.
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان موضوعات پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |